شعر مهدوی13
وقتی به دیدن اجل اصرار می کنم
من مرده ام، به مرگ خود اقرار میکنم
بعد از تو سالهاست که از عشق، روزه ام
جانم به لب رسید، کی افطار می کنم؟
وقتی به دیدن اجل اصرار می کنم
من مرده ام، به مرگ خود اقرار میکنم
بعد از تو سالهاست که از عشق، روزه ام
جانم به لب رسید، کی افطار می کنم؟
یادت نرود همیشه فردایی هست
در قلب کویر، آب گوارایی هست
گر موج زند جهان ز نامردی ها
نومید نباش، عزیزِ زهرایی هست
اللهم عجل لولیک الفرج
به عالمی نفروشم دمی ز حالم را
که انتظار فرج قیمتی ترین چیز است ...
در کار عشق دوری و هجران به ما رسید
یوسف که رفت غُصّه ی کنعان به ما رسید
ما سال ها پای وصالت گریستیم
یعقوب وار دیده ی گریان به ما رسید
این جاده ته قرار وقتی برسد
تا لحظه ی انتظار وقتی برسد
یکبار دگر معجزه را خواهی دید
آن دست به ذوالفقار وقتی برسد
مهدے(عج)جان:
شبها بدون آمدنٺ صبح مےشوند
برگرد اے توسل شب زنده دارها
این دستها بہ لطف تو ظرف گدایےاند
یا ایها العزیز تمام ندارها
یکی درد و یکی درمان یکی وصل و یکی هجران
همه از درد توگویند،بگو جانا کجاهستی؟؟
یا صاحب الزمان …
یک جمعه به لطف حق تو را می بینیم
در جمـع «امام و شهدا» می بینیم
ما «پرچم سرخ» «یا لثارات» تو را
در گوشه ی صحن «کربلا» می بینیم
یکبار دگر جمعه رسـیده ست، بیا
ای بـاخـبر از راز دل بــیـمارم
تا عمربه آخر نرسیده ست، بیا
اللهم عجل لولیک الفرج
مهدی جان
خوش گفته اند قطره که دریا نمی شود
هر یوسفی که یوسف زهرا نمی شود ...